شاعر : موسی علیمرادی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل
حرمت کهف وری یا که بهشت دگراستگرد وخاک ره تو اختر وشمس وقمراست توکه جایخودتای شیرخدا درمردی قـنـبرت ازهمۀ دهر به والله سر است
بیـشـتر شک به خـدایی تـومـولا بکند هرکه از شأن حقیقی شما با خبراست
لشگری دید تورا وسپرانداخت زمین اسداللهی و شأنت زهمه بیـشتـر است
روسپـید است اگر دُرنجف درحرمت هرعقیقی زغمدوری تو خونجگر است
« پـلـهپـلـه بـهمـلاقـات خـدا میآیـد» قدمی که طرف شهر نجف درسفراست بس که ازعشق به تودل شده سرریزببینصدف دیده چطورازغم توپُرگوهراست هرزمینخورده علی گفت وعلیبالشداددستگیری که خودش خسته و بیبال و پر است داغ سنگین چه کس آه شکسته استتوراسالها دست توازبارغمت برکمراست
رفتی و از لحـدت میرسد آه تو هنوز یاد آن آتش وهیزم کفنت شعلهور است ابنملـجـم زدهاما هـمه مـیدانـسـتـنـد قـاتـل اصلی توضربۀ دیـواردراست
گـیـر افــتـاد عــزیــزتــومـیــان آتـش پر پروانه وآتش به خـدا دردسراست
گرچه میسوخت ولی باز مقـاوم استاد گفت جانم به خدا بهرامامم سپـراست
تا در خانه شکست و نـفـسـش بـند آمد همه گفتند دگر فاطمه عمرش به سراست
ناگهان نالهای از پشت درآمد ای وای شام عمر پسرم فضه بیا بیسحراست
هـرکه در آلعـلـی آیـنـه فـاطـمه شـد بیشتر از همه کس چشم ترش خونجگراست
مثل آن دخـتر ویـرانه که بر پیـکـراو یادگاراز سرهربام و سرهرگذر است
بسکه در راه زمیـنش زده شلاق ستم بندبند تن او زخمی از این همسفراست
سربابا که در آغوش گرفت او،گفـتند این سهساله چقدرازپدرش پیرتراست خواست تا خستگیاش همرهجان دربشود همه دیـدند لبـش رویلـبـانپـدراست